باسلام و عرض احترام. استاد مقاله ی من دارای  دو فصل تئاتر و سینما می باشد که در حال حاضر وقت  تنها یاری تایپ بخش تئاتر را به من داد و تایپ فصل سینمای ان ماند.به همین خاطر از شما خواهشمندم که یک هفته به من فرصت دهید تا فصل سینما را نیز تایپ و در وبلاگ قرار دهم. باتشکر ازشما    

به نام آن که خود برترین نویسنده است

نام اثر دین، تئاتر و سینما

(بررسی اجمالی نقش دین در تئاتر و سینما)

نوع اثر

مقاله

استاد مربوطه

دکتر کاظم نظری

به کوشش

غزاله یراقی

 (۹۰۴۷۱۰۲۲)

 چکیده: اگرچه امروزه دین، تئاتر و سینما در فاصله ی زیادی از هم قرار گرفته اند ،اما ناگفته نماند که دین و درام دو مبحث لاینفک هستند که که در طول یکدیگرند نه در ضد یکدیگر. تئاتر همواره از متن زندگي برخاسته و به دنبال راهي بوده است تا تماشاگر را با رازهاي نهفته در هستي روبرو كند و اين امر مهم تنها وقتي محقق مي شود كه هنرمند نه در صورت بلكه از درون نیز با مخاطب ارتباط برقرار کند و این امر نیز هنگامی میسر می شود که به دین متوسل شویم. دین و تئاتر،دو پدیدهء همسانند؛دو پدیدهء زبانی با ساختار مشابه روایی که برای رشد انسان متفکر پدید آمده‌اند،اگر کار کردی غیر از این داشته باشند هردو ابزاری برای رفتن به سمت شر محسوب می‌شوند. دین از آیین ستایش خدایان زائیده شده است و درام نیز از چنین نیایشی که بعد به نام نمایش تغییر نام یافت. هدف از دین هدایت و تزکیه شد و مقصود نمایش نیز کاتارسیس! دین که شاید کلیدی‌ترین واژه در تعریف مفاهیمی همچون هنر دینی یا تئاتر دینی است، خود با تعاریف گوناگونی روبه‌روا ست که همه و همه به رابطه ی عمیق دین و تئاتر اشاره میکند . کوتاه سخن اینکه اندیشه های دینی نقش مهمی را در پیشرفت تئاتر وسینمای ما ایفا کرده اند. البته با نگاهی اجمالی به آثار بزرگ سینما و تئاتر به راحتی می توانیم به اهمیت دین در عرصه ی درام پی برده و به طور محسوس نیز آن را درک کنیم.  

 مقدمه

ادیان و مذاهب مختلف،هرچند در حقیقت و ماهیت وجودی‌ خود ریشه و جوهره‌ای مشترک دارند،اما در طول دوران حیات‌ بشر و در جوامع گوناگون به فراخور زمان و شرایط محیطی‌ و اجتماعی،همواره از زوایا و دیدگاه‌های خاص و متفاوتی‌ به انسان و مسایل هستی نگریسته و آدمیان را به آن ارجاع‌ داده‌اند. از سوی دیگر درام و نمایش نیز از آنجا که همواره بیان‌گر دیدگاه هنرمند خالق اثر نسبت به انسان و جهان پیرامون وی‌ بوده است،خواه ناخواه از جهان بینی و اعتقادات دینی و مذهبی ناشی می شود. پس بدین گونه این راهی چاه است که هنرمندان ما پیش خودشان فکر کنند دین باید برای دین باقی بماند و هنر نیز برای هنر! البته نه تنها چاه بلکه یک اشتباه.اشتباهی که منجر می شود آنها دین را به عنوان یک اصل از زادگاهش که هنر است دور نگاه دارند و خودشان نیز در آثارشان دچار تزلزل شوند.پس بهتر است که سعی نکنیم اندیشه های دینی را از دنیای درام دورنگاه داریم و آنها را جدای ازهم تصور کنیم. پس بدین ترتیب هنرمندان ما نباید با توسل به افکار به ظاهر روشنفکرانه ی خود غفلت نسبت به این مبحث مهم را پیش بگیرند و در آثار خود نیز دچار تزلزل شوند.  

    فصل اول

دین و تئاتر

(تیاتر دینی)

آیا معنای تئاتر دینی این است: «تئاتری که دینی است»؟ یا تئاتری است دربارة دین یا موضوعات دینی یا به‌نوعی تاریخ‌نگاری با روایت تاریخی دین از زندگی پیامبران و مصائب مشکلات ایشان؟ درحقیقت تکلیف ما با چنین واژه‌ای روشن نیست. بنابراین، در ابتدا لازم می‌بینم توضیحاتی را به‌اختصار تقدیم کنم.  

واژة دین دین واژه‌ای است عربی که معانی بسیاری برای آن ذکر کرده‌اند؛ مانند ملک و پادشاهی، طاعت و انقیاد، پاداش و جزا، اسلام و توحید و... . در قرآن نیز معانی لغوی برای آن آمده است؛ ازجمله کیش و شریعت. برخی محققان معتقدند که آن را نمی‌توان تعریف کرد. به‌هرحال، دین را می‌توان این‌گونه تعریف کرد: «دین، مجموعة حقایقی هماهنگ و متناسب از نظام‌های فکری (عقاید و معارف) نظام ارزشی (قوانین و احکام) و نظام پرورشی (دستوارت اخلاقی و اجتماعی) است که در قلمرو ابعاد فردی، اجتماعی و تاریخی، پروردگار متعال برای سرپرستی و هدایت انسان‌ها در مسیر رشد و کمال الهی ارسال می‌کند.» بنابراین، دین مجموعه‌ای است از عقاید و قوانین و مقرراتی که هم به اصول فکری بشر نظر دارد و هم دربارة اصول گرایشی وی سخن می‌گوید و هم اخلاق و شئون زندگی او را تحت پوشش قرار می‌دهد. علامه‌طباطبایی دین را روش یا سنت اجتماعی تعریف می‌کند؛ ازجمله: «دین راه زندگی است که آدمی در دنیا، به‌ناچار آن را می‌پیماید» (المیزان، ج۸). آیت‌ا... جوادی آملی نیز در تعریف دین می‌فرمایند: «دین مجموعة عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای ادارة جامعة انسانی و پرورش انسان‌ها باشد» (شریعت در آینة معرفت، ص۹۳).  

 سرچشمه‌های دین

آگاهی انتقادی از دین در مقام پدیده‌ای ویژه در رفتار انسانی، تا آنجا که مدارک بازمانده نشان می‌دهد، برای نخستین‌بار در نوشته‌های گزنفون، فیلسوف یونانی سدة ششم قبل از میلاد، نمودار شد. همچنان‌که بخش‌هایی از سخنان او نشان می‌دهد، او نسبت قومی تشخیص خداوند را یافته بود: «مردمان فکر می‌کنند که خدایان، زاده شده‌اند و جامه‌هایی مانند خود آنان می‌پوشند و صدا و جسم دارند... .» گاه این رویکرد انتقادی تندروتر از مفاهیم دینی بنیادگرا بود و به طرد آن برمی‌خاست. ازاین‌رو، در حدود سال ۴۵۰ق.م آناکزاگوراس با اعلام اینکه خورشید و ماه سنگ‌های تفتة سرخ دارند، یعنی نمی‌توانند خدا باشند، باورهای محافظه‌کارانة آتن را تکان داد. حدود سال۳۰۰ ق.م، اُهمروس مسنی به توضیح سرچشمة خدایان در به‌اصطلاح «تاریخ مقدس» پرداخت که خود درواقع، سفرنامه‌ای خیالی در راستای نظریة او بود. او گفت که چگونه از معبد باشکوه زئوس در جزیره‌ای در اقیانوس هند دیدار کرده و در آنجا کتیبه‌ای دربارة شرح دلاوری‌های زئوس، اورانوس و کرونوس یافته است که سنت یونانی آن‌ها را در تمام فرمانروایی الهی جهان پیش از زئوس می‌داند. براساس گزارش‌هایی که در آن کتیبه آمده بود، این خدایان اساساً پادشاهان بزرگ عهد باستان بوده‌اند که بعدها به مقام خدایی رسیده‌اند. لوکرتیوس، شاعر هفده سده پیش از دیوید هیوم، دیدگاه او را پیش‌بینی کرده بود که در کتاب تاریخ طبیعی دین خود دین را برخاسته از نیازها و هراس‌های بشری دانسته است. پس از آن، ترجمه‌هایی از ماکس مولر تحت عنوان کتاب‌های مقدس مشرق رونق یافت. او خاستگاه دین را تا ذهن بشری ردیابی کرده است: «شکی نیست که از همان آغاز، در ذهن انسان، چیزی که به هر نام و ازجمله شک، اندیشة ذاتی، شهود یا احساس قدسی بخوانیم، وجود داشته است... .» بر پایة دیدگاه مولر، نخستین صورت دین در پرستش خدایان ظاهر شد که بر مفهوم مبهمی از الوهیت دلالت داشت و بعد از آن نیز بر پایة دیدگاه تایلور، دین از مفهوم ابتدایی اصل حیات‌بخش در انسان ریشه می‌گیرد، چرا که انسان ابتدایی به این نتیجه رسیده بود که همة پدیده‌های طبیعی مانند درخت، توفان، آتش، خورشید و ستارگان هم از نیروی حیات و جنبش آشکاری برخوردارند و هم دارای جان یا روح هستند. این دیدگاه تایلور با انتقادهای فراوانی روبه‌رو شد. در میان نظریه‌پردازان خاستگاه دین، یکی دیگر از نظریه‌های معروف که می‌توان به‌نوعی خاستگاه تئاتر را نیز در آن جست‌وجو کرد، نظریة جیمز فریزر است. او دین را به‌مثابه نمایانگر مرحلة دوم سیر تطور در ارتباط انسان با نیروهای مافوق جهان طبیعی می‌نگریست. او نخستین مرحله را عصر سحر و جادو نامید: «احتمال می‌رود که جادو در سیر تطور نوع ما، پیش از دین پدید آمده باشد و انسان پیش از آنکه ازطریق خوش‌خدمتی‌های نرم و ملایمش به یاری دعا و قربانی، در چرب‌زبانی و دلجویی خدای عشوه‌گر و دمدمی‌مزاج و آتشین‌خو، اهتمام ورزد، کوشید تا طبیعت را از جادو و افسون در راستای خواسته‌های خویش به زانو درآورد» (هنر سحرآمیز، ص۲۳۴).

نظر دیگر که فریزر در بررسی خاستگاه دین داشت، بازنمایی عامل اقتصادی در سیر تطور اندیشه‌ها و اعمال و مناسک دینی است. او نشان داد که انسان کشاورز در مسیر تجربة درام نهفته در دفن دانة ذرت در زیر خاک، رویش آن، رشد فزایندة حیات تازه در بهار، دروکردن آن در فصل درو و تبدیل آن به غذا، با چرخة سالانة زندگی گیاهی که تأمین خوراکش بدان وابسته بود، عمیقاً مرتبط شده بود. درنهایت به نظریة آیینی می‌پردازیم که خاستگاه دین را رقص آیین یونان باستان می‌داند. این نظریه نیز یکی از خاستگاه‌های تئاتر به‌شمار می‌آید و وجه مشترک ریشه‌های پیدایش دین و تئاتر است. جین هرسیون، دانشمند زبان‌های کلاسیک که به کاربرد مواد انسان‌شناختی علاقه داشت، نظریة نسبتاً مشابهی با نظریة فریزر ارائه داد که درباب پیدایش مفهوم خدا (دیونیزوس) است. او یادآور شد که این مفهوم از آگاهی جمعی برآمده از رقص آیینی در یونان باستان شکل گرفته است. تا اینجا به سرچشمه‌های دین پرداخته شد و هدف بررسی تاریخی اندیشه‌هایی بود که تلاش‌هایی مهم در ارزیابی عینی دین را در خود عرضه کرده‌ بودند؛ البته این موضوع به بحث و تحقیق بیشتری نیاز دارد. اما آن‌چنان‌که طبق نظریة فریزر و هرسیون خاستگاه دین، آیین‌هایی از جادو و رقص برشمرده شد، جای آن دارد که به خاستگاه تئاتر با مرور مفهوم لغوی تئاتر اشاره‌ای کنیم.

 واژه ی تئاتر

(تعریف لغوی تئاتر)

تئاتر از ریشة کلمة یونانی تآترون (Theatreon) مشتق شده است که حفره یا گودال جایگاه نشستن تماشاگران است و به‌معنی دیدن و تماشاکردن است.  

خاستگاه تئاتر

براساس نظریه‌های بسیاری، تئاتر از دل اسطوره و آیین برآمده است. در مرحلة اول، مردم‌شناسان، به رهبری فریزر، ادعا کردند که همة فرهنگ‌ها از یک الگوی تکاملی پیروی می‌کنند. درنتیجه جوامع ابتدایی موجود در عصر حاضر، می‌توانند منبع مستندی دربارة تئاتر هزاران سال پیش در دسترس ما بگذارند. دریافت مردم‌شناسان اولیه از این فرایند را به‌راحتی می‌توان بدین‌صورت خلاصه کرد: در آغاز، انسان به‌تدریج به نیروهایی باور یافت که ظاهراً مواد غذایی و منابع دیگری را که بقای او به آن‌ها وابسته بود، در اختیار خود داشتند. از آنجا که انسان‌ها دریافت روشنی از عوامل طبیعی نداشتند، آن‌ها را به نیروهای فوق طبیعی و جادویی مربوط می‌دانستند. پس به جست‌وجوی وسایلی برای جلب حمایت آن نیروها پرداختند. بر اثر مرور زمان، بین شیوه‌هایی که به‌کار می‌بردند و نتایجی که از آن شیوه‌ها انتظار داشتند، رابطة مسلمی یافتند. این شیوه‌ها، سپس تکرار شد، صیقل یافت و رسمیت پذیرفت تا سرانجام به آیین مبدل گردیدند. در این مرحله، همة گروه یا قبیله معمولاً، آن آیین را اجرا می‌کردند. با بررسی نظریه‌های فوق درمی‌یابیم که ریشة دین و تئاتر مشترک است و به آیین برمی‌گردد. در این‌صورت، دیگر نمی‌توان از واژة تئاتر دینی استفاده کرد. هرچند دین تنها آیین و منسک نیست، می‌توان به‌تعبیری سرچشمة آن را در دل آیین نیز جستجو کرد. آن‌چنان‌که می‌توان تئاتر را نیز برآمده از آیین‌های نیایشی دانست (آن‌چنان‌که گفته شد) که مردمی برای بزرگ‌داشت خدایان در دوره‌های کهن و پیش از تاریخ، برای بزرگ‌داشت دیونیزوس، خدای شراب و باروری یونانیان، برگزار می‌کرده‌اند. طبق برخی نظریه‌های دیگر هم می‌توان به جست‌وجوی ریشه‌های آن از دل آیین‌هایی در تمدن‌های مصر و هند نیز پرداخت. پس از آن، آیین‌های نمایشی در یونان به‌سرعت تکامل یافت و به تئاتر تبدیل شد؛ تئاتر یعنی داشتن درام. (نمایش از کلمة یونانی دراما به‌معنی کنش و عمل‌کردن است و آنچه امروز درام نامیده می‌شود، یک تلفظ فرانسوی است.) پس از آیین که ریشة مشترک دین و تئاتر در دوره‌های کهن و پیش از تاریخ است، موضوعات درام‌نویسان یونان و اندیشة آنان نیز حول محور انسان و رفتارها و درگیری‌هایش با خدایان، تقدیر و خیر و شر و... بود. چنین مفاهیمی که از آن زمان در تئاتر به‌عنوان محور قرار ‌گرفت، همه و همه با تفکر و اندیشه‌های آنان در ارتباط است. این اندیشه به‌وضوح با افکار و اندیشه‌هایی سر و کار داشته و متضمن مضامینی است که در اعتقادات دینی انسان‌ها ریشه دارد. کافی است متون درام‌نویسان کهن یونانی همچون اشیل، سوفوکل، اوروپید یا بزرگانی همچون شکسپیر و برشت یا میلر و بکت و فوگارد و استریند برگ را دوباره مرور کنیم تا به کنه اندیشه‌های آنان که به کندوکاو حول محور انسانیت می‌پردازند، پی ببریم. می‌توانیم ادیپ حقیقت‌جو را با تکاپویی دیگر بررسی کنیم یا آنتیگون ظلم‌ستیز و مکبث قدرت‌طلب را، آدم آدم است برشت را دوباره‌خوانی کنیم و به آنچه فوگارد می‌گوید، توجه کنیم. فوگارد می‌گوید: «به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس، قلمرو واقعی من جهانی از رموز است که تأثیراتی قدرتمند روی اعمال و رفتار انسان دارد. این رموز می‌تواند خود را به‌صورت رازی تابناک و درخشان در قلب هلن نشان دهد یا رازی پژمرده و نحیف در زندگی بوسمن باشد. حتی رازی تیره‌گون و ویرانگر در شخصیت گلادیس. این‌ها همه دینام‌هایی هستند که نیروی بازی‌های درخشان و باشکوه نمایش‌های مرا تولید و تأمین می‌کنند» (در جاده‌ای به‌سوی کعبه...، ص۱۲). بیایید راز تابناک و درخشان در قلب هلن را در جاده‌ای به سوی کعبه بازبخوانیم، و یا همراه ناشناس استریندبرگ در به‌سوی دمشق شویم تا بتوانیم به راز سر به مهرش پی ببریم. ناشناسی که برای بازشناسی خود سفر را برمی‌گزیند و به همه‌جا سر می‌زند. از اتاق هتل تا پلاژ ساحلی و جادة کوهستانی تا دارالمجانین و...، آنگاه پس از روایت روشنایی از هشت پله صعود می‌کند و خویشتن را در گوشة خیابانی می‌یابد که سفر را از آنجا آغاز کرده بود. ناشناس: «من اکنون در همه‌جا هستم، در دریا که خون من است، بر تپه‌ها که استخوان‌های من هستند، در میان درختان، در گل‌ها، سر بر آسمان می‌سایم و از اوج به عالم می‌نگرم که تماماً از آن من است...» (به سوی دمشق، استریندبرگ). اکنون لازم است تعریف دین ازمنظر علامه‌طباطبایی یا آیت‌ا... جوادی آملی را دوباره مرور کنیم: دین راه زندگی است. دین مجموعة عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای ادارة جامعة انسانی و پرورش انسان است. جای آن دارد به بازنمودی دیگر از واژه‌های دین و تئاتر بپردازیم که نمایش است و مذهب و بهتر است بگوییم نیایش است و نمایش. در بررسی تاریخی ورود مذهب در نمایش که به نمایش‌های مذهبی منجر می‌شود، به نمایش‌هایی تحت عناوین میراکل و مسیتری برمی‌خوریم. نمایش‌هایی که برپایة حوادث کتاب مقدس بوده‌ است، به زبان لاتینی «مینیستریوم» می‌خوانند و غرض از آن‌ها تجسم و عملی‌ساختن واقعیات گذشته، یعنی همان چیزی بود که لفظ درام را یافت. هر جا که داستان با حوادث بعد از کتاب مقدس ارتباط داشت، آن را «میراکولوم» یا «نمایش معجزات» می‌خواندند که قاعدتاً، دربارة رفتار و انجام امور شگفت و فراواقعی مریم عذرا یا قدیسان بود (دورانت). در کنار نمایش‌های میستری (راز و رمز) و میراکل (معجزه) نمایش‌های دیگری به نام مورالیته (اخلاقی) قرار دارد. در این نمایش‌ها، اشخاص نام واقعی پیامبران، مثل نوح و... را ندارند و با نام‌هایی مثل «مرگ»، «زیبایی» یا «قدرت» مشخص می‌شوند که نشان‌دهندة خصایصی از انسان، مانند نیکوکاری، خساست و... بوده است. در نمایش‌های مذهبی قرون وسطی، کلیسا یک عامل مهم و مؤثر است. کشیشان بازیگری می‌آموختند و دیرها و کلیساها محل آفرینش درام بود. نمایش زندگی پردرد و رنج مسیح، جانشین نمایش‌های شادی‌بخش دهقانی گردید (دورانت). البته کم‌کم و پس از قرن دوازدهم میلادی، اجرا از کلیسا به بیرون آمد. به گفتة دیوید مل، چون عدة زیادی از مردم، برای دیدن این نمایش‌ها به کلیسا هجوم می‌آوردند، کم‌کم اجرای آن‌ها به بیرون از کلیسا کشیده شده بود. (در این مورد، علل دیگری نیز ذکر شده است.) درمجموع، این‌ها مراسم و آیین یا نمایش‌هایی است که مذهب در آن‌ها محوریت دارد و در سایر فرهنگ‌ها نیز نمایش مذهبی با توجه به علاقة جامعه (با توجه به اینکه دین با تعریف ارائه‌شده امری فطری است)، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده است. ازجمله در ایران، مراسم آیینی سوگ سیاوش به نمایش مذهبی تبدیل می‌شود که شبیه‌خوانی یا تعزیه نام دارد و از دوران صفویه شکل می‌گیرد. به‌خصوص از زمانی که شاهان صفوی تشیع را مذهب رسمی ایران اعلام کردند و مرثیه‌سرایان به سرودن اشعاری در مدح و منقبت امامان شیعه، به‌ویژه حضرت امام‌حسین(ع) پرداختند. درحقیقت از همان آغاز، حسین واعظ کاشفی سبزواری روضة الشهدا را به رشتة تحریر درآورد. بنابراین از اینجاست که نمایش مذهبی در ایران جایگاهی ویژه می‌یابد. کوتاه‌سخن اینکه می‌توان از یک منظر، به تقسیم‌بندی زیر دست یافت: ۱. تئاتر دینی در ایران، مثل هر جای دیگری از این کرة خاکی، برگرفته از تعریف دین (به‌گفتة عالمان دینی) اگر با موضوعات و چالش‌های انسانی، رشد فضایل اخلاقی، مقررات جاری ادراة جامعة انسانی و پرورش انسان‌ها همراه باشد، نه‌تنها گونه‌ای از تئاتر نیست، بلکه خود دین است. چه در ریشه و خاستگاه آن اشتراکاتی نیز وجود دارد. ۲. برخی از موضوعات تئاتر در ایران، به نوعی، روایت تاریخی دین از زندگی پیامبران و مسائل پیرامون ایشان است که تئاتر برمبنای تاریخ‌نگاری دینی است. ۳. دستة دیگر آموزش احکام و فرامین دینی (مذهبی) است.  گونه‌های دیگر نمایش‌های مذهبی نیز هست که بارزترین آن‌ها تعزیه است. مقتل‌خوانی یا ذکر مصیبت آن‌گونه که بر منابر صورت می‌گیرد؛ جلوه‌ای از نمایش مذهبی است که به‌مثابه نمایشنامه‌خوانی است. آن‌چنان‌که، مقتل همچون درام دارای کنش و واکنش و تعلیق و... با اجرایی دقیق و بیانی رسا و شیوا، با رعایت لحن و حجم و عمق صوت و متن و اجرا، باعث کاتارسیس در مخاطب می‌شود. آخرین دست از نمایش مذهبی، برگرفته از آیین‌های نیایشی است که فقط مختص ایران اسلامی نیست و در هر گوشة دنیا، نیایش، یک نمایش مذهبی است. همچنان‌که مراسم پرفیض و معنوی نماز، از وضو گرفته تا سلام آخر، یک نمایش قدسی است. چونان‌که حج آیینی از نیایش است و نمایش عروج روح، آن‌هنگام که محرم می‌شوی و لبیک‌گویان طواف می‌کنی و سنگ بر شیطان می‌کوبی و به قربانگاه می‌روی و... . آری نیایش یک نمایش است به‌نام نمایش نیایش.  

 ريشه‌هاي پيوند دين و نمايش در تاريخ

(رفاقت دین و تئاتر)

بايد ديد آن‌گاه كه انسان هنوز گام‌هاي چنداني برنداشته بود و مسير‌هاي تاريخي متفاوت به او فرم‌هاي گوناگون نبخشيده بود، دين و تئاتر بر اساس درك طبيعي و نه‌چندان شكل‌گرفتة انسان چه معني و چگونه ارتباطي با يكديگر داشتند؟ بنا به قول عام و مشهور فرهنگ‌شناسان، انسان با مطرح كردن سؤال، پا به مسير‌فرهنگي شدن گذاشت. او نتوانست مانند موجودات ديگر فقط زنده باشد و در حصار برآمده از ارگانيسم وجود خود نفس بكشد. آنچه مي‌ديد برايش جالب بود و با نزديك شدن به آن برايش سؤال‌برانگيز مي‌شد، آن‌گاه كه براي يافتن پاسخ تلاش مي‌كرد دچار شگفتي بيشتر مي‌گشت، او موجودي بود كه مي‌فهميد و لحظات اول از فهم خود هراسان مي‌شد، اما با رشد آن از فهميدن لذت مي‌برد و مي‌خواست بيشتر بفهمد، انسان به‌راستي موجود جالبي بود! رشد فهم در انسان نوعي احساس كامل شدن را به او داد و او به گونة طبيعي به مسير تكامل پا گذاشت، اين مسير برايش فوق‌العاده جذاب و شگفت‌انگيز بود، تا آنجا كه كمال‌خواهي را عالي‌ترين ويژگي خود دانست. كمال‌طلبي انسان، گسترة جديدي را در مقابل او قرار داد، گسترة بي‌انتهاي غير‌ملموس ماوراء‌الطبيعه. او در اين گستره خيلي بهتر خود را مي‌شناخت و پاسخ به نياز‌هاي دروني خود را بهتر احساس مي‌كرد. ورود انسان به گسترة غير‌محسوسات عجيب‌ترين اتفاق بود، موجودي در پهنة گيتي در دو فضاي متفاوت زندگي مي‌كرد. انسان درحالي‌كه افق طبيعت را مي‌ديد و به سوي آن گام بر‌مي‌داشت، پديده‌هاي طبيعي را با يك حس برتر در گسترة ماوراء‌الطبيعه تفسير مي‌كرد. اين تفسير برايش فوق‌العاده زيبا و قشنگ بود، چون به آنچه كه در زندگي عادي مي‌ديد معني و مفهوم مي‌بخشيد و معني‌دار شدن پديده‌هاي طبيعي پيرامون انسان به معني‌دار شدن خود او انجاميد! وقتي انسان براي خودش معني شد و توانست خودش را بشناسد، از پايگاه محكم‌تري به طبيعت و ماوراي آن نگريست. در اين زمان تابلو‌هاي بسيار زيبا و تحسين‌برانگيزي را مشاهده كرد كه از تفسير و بيان آن عاجز بود. مي‌خواست آن را بيان بكند اما قدرت نداشت. حس عظيم و برتر خود را به عالم اسطور‌‌ه‌ها برد، يعني تنها شكل بياني كه مي‌توانست به او كمك بكند. اسطوره نماية كاملي بود از آنچه كه انسان درك مي‌كرد اما نمي‌توانست آن را بيان بكند. ممكن‌ترين نمايه از عالي‌ترين باور‌هاي ژرفي كه انسان به آن ايمان داشت چگونگي اين ايمان در سير قصه‌پردازي اسطوره‌ها، توجيه كامل مي‌شد و به بيان درمي‌آمد، يعني منطق ارائه پيدا مي‌كرد. گام‌هاي انسان دروازة باشكوه شناخت مجموعه استعداد‌هايش را بر روي او مي‌گشايد و او را تشويق به ادامه مسير مي‌كند. او هرچه به شناخت زواياي طبيعت نائل مي‌شود خود را بيشتر مي‌شناسد و از شناخت خويش بيشتر لذت مي‌برد. تا آنجا كه احساس مي‌كند پيوندي عميق و ناگسستني بين او و طبيعت وجود دارد. با اين احساس، قضية خالق و مخلوق و ارتباط ميان آن دو و همچنين برآيند اين ارتباط برايش به صورت جد‌ّي مطرح مي‌شود. در اين بحث جد‌ّي چگونه و چرايي‌هاي زيادي به نظرش مي‌آيد. در اينجا نيز از اسطوره كمك مي‌گيرد، قصه آفرينش و قصه‌هاي پس از آن به فهم او كمك مي‌كند و انسان را در مسير درك بيشتر و مطرح كردن سؤالات عميق‌تر قرار مي‌دهد. اساسي‌ترين سؤال‌هاي انسان در ارتباط با هستي جهان و موجوديت خودش زير‌ساخت گرايش او به دين و باور‌هاي ايماني مي‌شود و در ادامه، او به باور‌هايي مي‌رسد كه در آن همه‌چيز رو به وحدت مي‌گذارد. انسان كه در ميان انواع موجودات ديگر و پديد‌ه‌‌هاي گوناگون زندگي مي‌كند با نگرش موحدانة خود مجبور است ديگر پديده‌ها را تفسير بكند. اين كار براي انسان بسيار لذت‌آفرين است و او آن را مي‌ستايد و به انواع متفاوتي آن را به نمايش مي‌گذارد. از ميان انواع ستايش‌هاي خود بهترين فرم را تكرار مي‌كند و تكرار زمينة گزينش مي‌شود و گزينش، آيين را به وجود مي‌آورد. اسطوره‌ها زيرساخت‌آيين‌ها مي‌شود و آيين‌ها بهترين فرم تجسم بخشيدن به ستايش انسان از تفسير‌هاي مقدس خويش. آيين شكلي از معرفت است، اسطوره‌و آيين تجسم دريافت يك جامعه از جهان است زيرا مي‌كوشد انسان و رابطة او با جهان را تعريف بكند. شكل نمايشي آيين‌برآمده از عميق‌ترين باور‌هاي دروني و احساسات لطيف انسان است با هر گامي كه انسان در مسير شناخت هرچه بيشتر و بهتر درون و بيرون خود برمي‌دارد متكامل‌تر مي‌شود، تا آنجا كه مي‌تواند براي گام‌هاي خود تئوري‌پردازي بكند. تئوري‌ها انسان را به عالم ديگر مي‌برد. انسان تئوري‌پرداز شجاعت خاصي پيدا مي‌كند. او مي‌خواهد فرايافت‌هاي خويش را به ديگران اعلام بكند. او دوست دارد ديگران در جريان انديشه و تفكر او قرار بگيرند. پس بلندايي را انتخاب مي‌كند، بر آن قرار مي‌گيرد و با صداي بلند از ديگران مي‌خواهد كه به پيام او گوش فرادهند و به يافته‌هاي او توجه بكنند. او حرفي براي گفتن دارد، حرفي كه نمي‌تواند آن را با نقاشي، مجسمه يا خط نشان بدهد. او بر سكو قرار مي‌گيرد تا خود، آن را بگويد. اين كلام انسان، كلامي معمولي نيست، از عمق جان او برمي‌آيد و به آبشخور عالي‌ترين دريافت‌هايش برمي‌گردد، عالي‌ترين احساس و باور را دارد پس حس و حركت و باور همراه او است و مي‌خواهد هرچه بيشتر و بهتر آن را نشان بدهد. در گا‌م‌هاي بعدي از ديگران نيز كمك مي‌گيرد تا پيامش را بهتر برساند، در اينجا اولين هستة مركزي تئاتر در تاريخ انسان شكل گرفته و متولد مي‌شود. يكي از شرايط ضروري براي پيدايش تئاتر فراهم آمدن فرايافت نسبتاًَ پيچيده‌اي از جهان است كه در آن امكان داشتن نظرگاهي عيني و بي‌طرفانه از مسائل انساني وجود داشته باشد. نگاه انسان به عنصر كمال‌خواهي خويش و رو به برتري داشتن او در زمينة گرايش انسان به دين و تئاتر بسيار نزديك است. او در دين حقيقت كمال‌خواهي خود را با احساس نزديك‌تر شدن به خدا سيراب مي كند و در تئاتر با به تصوير كشيدن چگونگي رو به كمال داشتن خود مسير پ‍ُرپيچ و خم تكامل خود را به نمايش مي‌گذارد. تئاتر بهترين گزينة انسان براي تجسم بخشيدن به باور‌هاي كلي و تفسير‌پذير انسان مي‌شود، چراكه به لحاظ حضور مستقيم انسان در آن نماية كاملي از عالي‌ترين درك و احساس او است. پيگير‌ترين نظريه‌ها در ارتباط با خاستگاه تئاتر، حاكي از آن است كه تئاتر از دل اسطوره و آيين درآمده و رشد و نمو يافته است. عنصر دين و تئاتر فرق بين زنده بودن و زندگي كردن را به انسان آموخت، از اولين لحظاتي كه او اين فرق را درك كرد، به كمك عقل و انديشة خود انواع مختلفي از زنده بودن و زندگي كردن را شناخت. پس تلاش كرد بهترين فرم برخورد با آن را انتخاب كند، اين فرم‌هاي گوناگون عوارض مثبت و منفي متفاوتي را دربرداشت و چالش‌هاي خاصي را بر سر راه انسان قرار مي‌داد. درونيات انسان كه بذر آن در اعماق وجودش قرار داشت، در برخورد با حقايق و واقعيات بيروني معركة بزرگي از درگير‌‌ي‌هاي مختلف را فراهم مي‌آورد و آنچه بهترين چاشني اين معركه بود همان پرسش‌ها و سؤالات انسان بود. انسان دوست داشت اين معركه را نشان بدهد و سؤالات خود را با صداي بلند به گوش ديگران برساند. تئاتر، اين خواستة او را برآورده مي‌كرد و به او اين امكان را مي‌داد. ذهن انسان نمي‌تواند آشوب را تحمل كند، بنابراين جست‌وجوي نظم و پرسش از علت چيز‌ها، امري است ابدي. (جهان چگونه به وجود آمد، چرا پديده‌هاي طبيعي رخ مي‌دهند يا تكرار مي‌شوند، عمل و عكس‌العمل انسان‌ها ناشي از چيست.) از درون اين پرسش‌ها در هر عصري، انسان مفاهيمي را در مورد رابطه خود با خدايان، با جهان، با جامعه و با خويشتن تنظيم و قاعده‌بندي مي‌كند. انسان، مذهب، علم، نهاد‌هاي سياسي و اجتماعي و هنر خود را از طريق اين مفاهيم شكل مي‌دهد.‌«تئاتر در هر عصري اعتقادات رايج همان عصر را دربارة انسان و جايگاه او در جهان و جامعه منعكس مي‌كند. چون ديدگاه‌‌هاي انسان از علّيت و جايگاه خاص او در طرح كلي چيز‌ها در تغيير است، تئاتر نيز تغيير مي‌كند. زيرا وظيفة تئاتر اين است كه انديشة غالب در عصر خود را دربارة حقيقت و واقعيت منعكس بكند. اگر باور‌هاي ديني نگاه جزء‌نگر انسان را به نگاهي كلي و پويا تبديل مي‌كرد و او را از سقوط در نيستي و فنا نجات مي‌داد و به مرز بي‌كرانگي مي‌برد، تئاتر نيز امكان به تصوير كشيدن عيني همة اين مراحل را فراهم مي‌كرد. متن تئاتر كه مبتني بر قصه‌و قصه كه برآمده از اسطوره بود به كمك حركت‌هاي نمايشي برگرفته‌شده از آيين‌ها، آنچه را كه به‌راحتي قابل گفتن نبود نه فقط به پديده‌اي ديداري شنيداري تبديل مي‌كرد، بلكه با نفوذ به عمق كانون تفكر و احساس مخاطبان خويش در يك هم‌زاد‌پنداري قوي، زمينة فهم و درك عميق‌ترين مفاهيم را فراهم مي‌ساخت.  

جريان دين و تئاتر در بستر تاريخ

ويژگي مطرح كردن سؤال هيچگاه انسان را ترك نكرد، تا آنجا كه مي‌توان او را به موجودي كه مي‌تواند سؤال كند تعريف كرد. موجودي با قدرت جاويدان طرح سؤال و توان مطرح كردن سؤال‌هاي هميشه‌جاويدان. انسان در طول تاريخ تمدن خويش، سؤالات بي‌شماري را مطرح كرده است. اين سؤالات به دو بخش كلي تقسيم مي‌شود: الف) سؤالاتي كه پاسخ مي‌گيرند و انسان از پاسخ آن قانع مي‌شود. ب) سؤالاتي كه به‌‌رغم پاسخ‌هاي متفاوت، همواره به عنوان سؤال باقي مي‌مانند. اصلي‌ترين سؤالات انسان در ارتباط با خدا، هستي و خودش از نوع دوم است. اين سؤال‌ها در هر عصر و زماني بنا به اقتضائات همان عصر و زمان به فرمي پاسخ مي‌گيرند. اين پاسخ‌ها كه برآيند تكامل از پاسخ‌هايي است كه انسان در مقابل ديگر سؤالات خود به آن‌ها رسيده است، هيچ‌گاه نمي‌تواند پاسخ نهايي باشد و همواره انسان به دنبال پاسخ نوتر و جديدتر است. گويا هر شكل از پاسخ به اين نوع از سؤال‌ها خود زمينه غني‌تر شدن دامنة سؤال مي‌شود و اين حركت، بخشي از پتانسيل‌و انرژي لازم براي جريان تكامل انسان در تاريخ است. اصلي‌ترين انگاره‌هاي تأليفي دين كه بدنة اصلي آن را مي‌سازد بر اساس پاسخ به اين سؤال‌ها شكل مي‌گيرد و در يك معجزة مسلم و انكارناپذير، دين نيز به آن يك جواب نهايي و قطعي نمي‌دهد، تا راه تكامل انسان را به بن‌بست نكشاند. جواب‌هاي دين به اين‌گونه سؤالات انسان، قابل تفسير است. تا انسان در مسير رشد و تكامل خود به تفسير‌هاي گوناگون برسد و اين خود آبشخور نياز مستمر انسان به دين است. افق گسترده و زيبايي كه از اين سؤال و جواب‌هاي هميشه‌جاويدان انسان در تاريخ او پديد آمده است، به تئاتر امكان حيات مي‌بخشد. هنر تئاتر در اين افق تنفس مي‌كند و اصلي‌ترين بستر تغذيه آن همين نوع سؤال‌هاي انسان است و همين سؤال‌هاست كه زير‌ساخت نمايشنامه‌هاي انساني مي‌شود. «مي‌توان گفت تاريخ تئاتر عبارت است از تغييراتي كه عقايد انسان در طول زمان دربارة خود و جهان پيدا كرده است. تغيير عقايد انسان بر اساس سؤالات هميشه‌جاويدان او شكل مي‌گيرد، آنگاه كه او مي‌خواهد با يك تعامل منطقي در بين معلومات خويش به دنبال جواب باشد. نمايه‌اي از اين سؤالات، اين مطالب را به‌خوبي اثبات مي‌كند: چرا و چگونه انسان مي‌فهمد؟ ريشة تفكر، شناخت و علاقة انسان به طلب دانش در چيست؟ رشد رو به افزايش انديشه و عمل انسان چه تأثيري بر جريان تكامل هستي دارد؟ چگونه انسان قابليت تفسير پديده‌ها به خير و شر را يافته است؟ انسان استعداد انجام خوبي و بدي را داراست؟ چگونه انسان مي‌تواند فراتر از اقتضائات طبيعي ارگانيسم وجود خود عمل بكند؟ فرجام اين موجود مختار بين انجام نيكي و بدي چيست؟ معيار قضاوت در كار انسان كدام است؟ در نهايت كدام قاضي به انسان حكم مي‌دهد؟ چگونه مي‌توان ضرورت‌ها و غير‌ضرورت‌ها را در عمل انسان تشخيص داد؟ شرايط طبيعي محيط زيست، شرايط اقتصادي، سياسي، علمي، صنعتي و رشد عقلاني انسان در طول تاريخ بر سيستم نگرش متفكرانه او اثر گذاشته و جواب‌هاي گوناگوني را به اين سؤال‌ها در پي داشته است. اما همان‌گونه كه گفته شد هنوز انسان به دنبال پاسخ‌هاي ديگر است، گويا رفتن براي او مهم است نه توقف روي يك يا چند جواب! تأثير‌پذيري و تأثيرگذاري متقابل انسان در اين منظومه، چهرة قانون‌مدار حركت تكاملي او را در هستي ترسيم مي‌كند كه اين چهره در دو آيينة شفاف تاريخ دين و تاريخ تئاتر مشاهده مي‌گردد. آنچه زيرساخت نمايش‌هاي يونان باستان را مي‌سازد، درگيري انسان آن روزگار با همين سؤال و جواب‌هاست. اين درگيري به گونه‌اي است كه نمي‌توان چهرة هنرمندانة نمايشنامه‌نويسان بزرگي چون اشيل، سوفكل و ديگران را از چهرة فيلسوفانه و متديّنانه آن‌ها، جدا كرد، اين چهره‌‌ها با هم عجين است. «يونانيان خود مخترع فلسفه بودند و با اسلوبي منظم تقريباً دربارة هر مقوله‌اي حتي دربارة ماهيت خدايان و جهان سؤال طرح مي‌كردند. محور اساسي پاسخ به سؤالات انسان نزد نمايشنامه‌نويسان يونان باستان انديشة حاكم بر زمان ايشان بود، آنان بر اساس نوعي انسان‌گرايي خاص، جهان‌بيني ويژه‌اي داشتند كه در آن، انسان به‌‌رغم اينكه موجودي طبيعي و درگير با مسائل طبيعي بود، در مواردي تا حد ماوراء‌الطبيعه بركشيده مي‌شد. او ويژگي‌هاي مخصوصي داشت كه مي‌توانست همة موجودات را پشت سر بگذارد و به جايگاه خدايان نزديك شود. اين قابليت در هيچ‌كدام از موجودات ديگر نبود. اما همين امتياز براي انسان مانند تيغ دود‌َم عمل مي‌كرد و به انسان اين امكان را مي‌داد كه به پرتگاه سقوط نزديك بشود و چنان سقوطي بكند كه در آنجا هم پاي هيچ موجودي باز نمي‌شد و هيچ پديده‌اي نمي‌توانست آن‌قدر سقوط بكند! انديشة يوناني درگير اعتقاد به عقلاني بودن انسان از يك سو و عناصر درك‌ناشدني از سوي ديگر بوده است. ... انسان به مقام والايي رسيده بود، اما بهروزي انسان بستگي به رابطة او با نيرو‌هاي فوق ‌ طبيعي داشت. نمايش پرومته در زنجير» به مسئلة چگونگي شكل‌گيري عنصر والاي آگاهي و شعور در انسان مي‌پردازد و نشان مي‌دهد كه آگاهي چگونه امري ماوراء‌الطبيعي است كه به خواستي فوق‌طبيعي در يك ماجراي پ‍ُر پيچ و خم به انسان اهدا شده است و انسان كه از ميان تمام موجودات به داشتن آن مفتخر گشته است، لازم است طبع دوسوية روشني‌بخش و سوزندة آگاهي را همواره به ياد داشته باشد و بداند كه آگاهي هم مي‌سازد و هم مي‌سوزاند تا او كدام‌يك را برگزيند. در نمايشنامة آنتيگونه در يك تعامل منطقي برگرفته‌شده از انديشه حاكم بر آن زمان، دو قطب مثبت و منفي وجود انسان به چالش برمي‌خيزند تا تكيه‌گاه‌ها و لغز‌شگاه‌هاي خود را به تصوير بكشد. در ديدگاه انسان يوناني عقلانيت و ايمان به گونه‌اي خاص با يكديگر پيوند مي‌خورد و انسان بايد در ميان اين دو پيوند مسير خود را پيدا كند. «درام يوناني، درامي است كه كشمكش و تلاش انسان در مركز آن قرار دارد، اما وجودِ عناصر فوق طبيعي در درام‌هاي يوناني به ما خاطرنشان مي‌سازد كه هنوز دورة آييني به‌تمامي به سر نرسيده است. هرگاه‌ بر اساس پاره‌اي از انحرافات، گونه‌اي كج‌انديشي در تاريخ دين‌باوري انسان پيدا شود، تاريخ تئاتر نيز از آن متأثر مي‌گردد و مانند يك آيينه آن را منعكس مي‌كند. در پي قدرت گرفتن كليسا و به ميان آمدن تفسير‌هاي غلط از آيات كتاب مقدس، قرن‌هاي ظلمت و خاموشي پديدار مي‌گردد. قر‌ن‌هايي كه در آن انسان به عنوان موجودي گنهكار معرفي مي‌شود. انسان متهم به گناه ازلي است كه جز ندامت و پرهيز از همة لذات و خوبي‌ها براي جبران گناه خود، چاره‌اي ديگر ندارد. كليساي قرون وسطي، زمين را مركز جهان اعلام مي‌كند و از آن تبعيد‌گاهي براي انسان مي‌سازد. انسان يك زنداني است كه در تبعيدگاه خويش هرچه بيشتر رنج ببرد و شكنجه بشود مقرّب‌تر خواهد بود. در اين دوره درهاي دانش و شناخت‌هاي غير‌كليسايي روي انسان بسته مي‌شود و آنچه به عنوان دانش كليسايي مطرح مي‌شود بسيار محدود و در اختيار خواص معدودي است. تئاتر در اين زمان به‌شدت افول مي‌كند، كليسا با هنرمندان از در ستيز مي‌آيد و آنان را تكفير و به اعدام محكوم مي‌كند. آنچه كليسا از هنرمندان مي‌خواهد جز برگزاري يك مراسم ديني مورد قبول خودش چيز ديگري نيست، چراكه تصور مي‌كند نبايد به آنچه ممكن است به انديشه‌و‌َرزي منتهي بشود، پرداخت! اگرچه بازيگران فراواني در بيزانس، در كار هنرنمايي بوده‌اند، اما به نظر مي‌رسد كه اين بازيگران از اعتبار چنداني برخوردار نبودند، مقامات كليسا اغلب آنان را تكفير مي‌كردند. ... بر طبق قوانين كليسا همة نمايشگران حرفه‌اي و همسرانشان از كليسا رانده مي‌شدند. همچنين دولت بسياري از حقوق قانوني بازيگران را از آن‌ها سلب كرده بود. كليسا تلاش مي‌كرد تا جاي خالي تئاتر را با مراسم پ‍ُر زرق و برق ديني مورد نظر خود، پر كند و تصور اين را داشت كه مي‌تواند موفق بشود. تئاتر آگاهي‌دهنده و مبتني بر نمايشنامه‌هايي كه به رشد و شكوفايي ذهن انسان كمك و با پرداختن به اصلي‌ترين دغدغه‌هاي او زمينه‌هاي روشنگري را پي‌ريزي مي‌كرد، مورد طعن و لعن قرار گرفت و مراسم پ‍ُرهزينة توخالي كه فقط مي‌توانست مردم را گوسفندوار به دنبال يك جريان مورد نظر كليسا به حركت وادار كند، مورد تأييد بود و برايش هزينه مي‌شد. «برخي برآن‌اند نياز به تئاتر و نمايش در بيزانس از طريق مراسم متعددي كه با لباس‌هاي مجلل و ضمايم ديگر برگزار مي‌شد، برآورده مي‌گرديد. جشن‌هاي عيد پاك به‌ويژه بسيار باشكوه برگزار مي‌شد و در راهپيمايي‌هايي كه در آن‌ها دسته‌هاي بزرگ مردم از كليسا‌يي به كليساي ديگري دفيله مي‌رفتند و هم‌صدا نوحه مي‌خواندند، ماجراي آخرين روز‌هاي زندگي مسيح به نمايش درمي‌آمد. اما اين‌ها هيچ‌كدام تئاتر محسوب نمي‌شود، چون انسان تحت حكومت كليسا، حرفي براي گفتن ندارد. او عبد ذليلي است كه جز گوش سپردن به دستور‌هاي برآمده از تفسير‌هاي كليسايي از كتاب مقدس اختيار ديگري ندارد. واگوية جريانات درست يا نادرستي كه مقاصد خاص كليسا در آن گنجانده شده بود، نمايش منظور‌ها و اهداف از پيش تعيين‌شده‌اي بود كه نه‌تنها هيچ جنبة وادار كردن مخاطب خود را در جهت تعقل و تفكر بيشتر نداشت كه بيشترين هدفش تخدير مخاطب و گرفتن هوشياري از او بود و اين نفس تئاتر مخالف است. هدف اصلي اثر ادبي كه تبديل به نمايشنامه و متن دراماتيك مي‌شود، آن نيست كه مخاطبش مصرف‌كننده باشد. بلكه هدف آن اين است كه مخاطب خود را وادار به تفكر و انديشه كند. تا او هرچه بيشتر فعال و كمتر منفعل باشد و اين با تعليمات كليساي قرون وسطي سازگار نبود. كليسا انسان متفكر را دوست نداشت.  

دین در تئاتر یا تئاتر دینی؟

(دین یا تئاتر!مسئله این است)  

تئاتر مدرن و فرامدرن امروزی، ظاهری پیچیده، قاعده‌مند و دانشی به خود گرفته و راحتی و شیوایی گذشتۀ خود را از دست داده است. تحولات متواتر فکری‌تکنولوژیک بشر، نقشی اساسی در شکل‌گیری این اتفاق ایفا کرده است. هنر تئاتر از هنرهای کهن‌ خلق‌شدۀ انسانی است و پیرترین نظریه‌ای نیز که دربارۀ منشأ این هنر وجود دارد، آیینی‌بودن آن است. دین که شاید کلیدی‌ترین واژه در تعریف مفاهیمی همچون هنر دینی یا تئاتر دینی است، خود با تعاریف گوناگونی روبه‌رو بوده است که ورود به بررسی این مفاهیم، از حوصلۀ این نوشته خارج است. اسکار براکت، آیین را نوعی معرفت می‌داند. بشر ازطریق آیین‌ها در تلاش برای شناخت، تفسیر و بررسی نگاه خود از هستی و جهان اطراف آن، بوده است. او به‌دلیل جداماندن از مبدأ هستی، همیشه خود را تنها و دورمانده از اصل می‌پندارد. این دورماندن و تنهایی در جهانی ناشناخته و احساس دورافتادگی، او را به تلاش و تکاپو برای اتصال به مبدأ خود واداشته است. همین احساس بود که بشر ازطریق خلق آیین‌ها و دست‌یابی به مفهومی همچون هنر، تلاش کرد تا از این ابزار به‌عنوان ریسمانی برای اتصال به عالم معنا بهره برد. به‌همین‌دليل است که برخی نظریه‌پردازان، ذات هنر و به‌تبع آن، تئاتر را دینی می‌دانند و در برابر تقسیم‌بندی هنر به دینی و غیردینی مقاومت می‌کنند. چنانچه به هنر سنتی ملل نگاهی بیندازیم، این تلاش برای کشف و شهود هستی و اتصال به اصل، نمود اساسی می‌یابد. دینی‌بودن هنر سنتی همۀ ملل چندان دور از انتظار نیست؛ اما از زمانی که تفکرات اومانیستی شکل گرفت و انسان مبدأ هستی قرار گرفت، هنر نیز کارکرد واقعی و اصیل خود را از دست داد. درواقع، دیگر هنر به‌دنبال تعالی انسان سرگشته نبود. فلسفۀ استفادۀ بشر از این ابزار کهن تغییر یافت و به‌تبع، تعریف او از زیبایی دگرگون شد. همین تغییر مسیر هنر و دسته‌بندی‌های متفاوت آن موجب شد تئاتر دینی در جوامع، برای افرادی شکل گيرد که همچنان معتقد به کارکرد نخستین هنر بودند. درصورتی‌که پیش از آن، چیزی به‌نام تئاتر دینی بی‌معنا به‌نظر می‌رسید. لذا توجه به اصالت واقعی هنر و به‌کاربردن آن در جایگاه واقعی خود، در این وانفسای تبدیل زشتی‌ها به زیبایی‌ها و تولد سبک‌های هنری ناصواب و غیراصیل، ارزشمند و درخور تقدیر است و شکل‌گیری این تئاتر دینی نیز به دین مشخص و ویژه‌ای اختصاص ندارد. اما افرادی که براي تعریف و درواقع، احیای دوبارۀ تئاتر با اهداف دینی تلاش کرده‌اند، مسیر را اشتباه طی کرده‌اند. تصور این افراد از تئاتر دینی مطرح‌ساختن دیدگاه‌ها و اعتقادات دینی خود ازطریق تئاتر بوده‌ است. این دیدگاه معتقد است که باید ارزش‌ها و باورهای دینی‌ را به‌طور مستقیم و ازطریق خروجی‌اي‌ مثل تئاتر تبلیغ و مطرح کنیم. بزرگ‌ترین اشتباه این افراد از همین نقطه ناشی می‌شود. همین‌جاست که ما با تقسیم‌بندی غیرمنطقی‌ای مواجه می‌شویم. اين تقسیم‌بندی به فرم و محتوا می‌پردازد و آن‌ها را از هم جدا می‌کند. این‌گونه برداشت می‌شود که در تئاتر دینی، توجه به محتوای غنی دینی و نگاه درست و دقیق به آن‌ها کفایت می‌کند و مسئلۀ بعد که روایت این مفاهیم در قالب قصه و متني دراماتیک (فرم) است، اهمیت چندانی ندارد. این افراد در تعریف و فهم هنر دچار مشکل شده‌اند. اصولاً اثر هنری تفکیک‌شدنی به محتوا و فرم نیست. درواقع، هنر زمانی به وجود می‌آید که محتوا، اندیشه، احساس یا نیازي واقعی را هنرمندي که به شهود دست می‌زند، محسوس کند. درواقع، هر هنرمند، مفاهیم ذهنی و غیرفیزیکی را که ازطریق کشف و شهود به دست آورده است، برای درک و استفادة قشر وسیع‌تری به محسوسات تبدیل می‌کند. همچنان‌که براي مثال، شهید آوینی درباب اهمیت هنرهای تصویری می‌گوید: «بشر آنچه می‌بیند، راحت‌تر و بهتر باور می‌کند. دلیل اهمیت هنر به‌طورکلی نیز همین است. مفاهیم و معارف دست‌نیافتنی برای قشر وسیعی از مردم، به اشکال فیزیکی تبدیل می‌شود که حواس پنج‌گانة آن‌ها درک مي‌کند. هنری که حواس بیشتری از مخاطب را به‌کار گیرد، می‌تواند موفق‌تر عمل کند. تئاتر از جملۀ این هنرهاست.» چنانچه مطرح‌کردن محتوا، هرچند اصیل، دینی و ناب، به‌خودی‌خود مطرح باشد، سخنرانی یا کتاب نظری خیلی بهتر و با هزینه‌هایی بسیار کمتر، موفق‌تر است. در تئاتری که مردمی با فرهنگ‌های متفاوت، بی‌توجه به فرايند تبدیل مفاهیم، اندیشه‌ها و تفکرات به فرم‌های محسوس تولید مي‌کنند، از اساس تئاتر نیست؛ چه رسد به اینکه آن را گونه‌ای اصیل‌تر یعنی تئاتر دینی بدانیم. درواقع، مفهوم دین در تئاتر، به‌معنی مطرح‌ساختن بینش‌های دینی به‌طور خام و مستقیم، اشتباه و بی‌معناست. برای ایجاد تئاتر دینی در مرحلۀ اول، ما به فرم‌سازی نیاز داریم. باید بتوانیم مفاهیم بلند اعتقادی‌ را به فرم‌های فیزیکی تبدیل کنیم تا برای همه درک‌شدنی و پذیرفتني شود. پس، فرم‌سازی مشکل‌ترین مرحلۀ کار است. هرچه مفاهیم مدنظر عمیق‌تر، الهی‌تر و اصیل‌تر باشد، تبدیل آن‌ها به فرم مشکل‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. ضمناً این فرایند بسیار خطرناک و حساس است؛ زیرا کوچک‌ترین اشتباه موجب تغییر در معانی و مضامین می‌شود. برای فرم‌سازی و ساخت فرم‌های دینی در مرحلۀ اول، باید هنرمند به محتوای خود اشراف کامل داشته باشد؛ چون تا مواد اولیۀ کار خود و ویژگی‌ها و قابلیت‌های آن را نشناسد، طبیعتاً نمی‌تواند محصول دقیق و هدفمندی ایجاد کند. به‌عبارت دیگر، آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. پس تئاتری که بدون اعتقاد قلبی و کشف و شهود شخصی صاحب اثر به وجود آید، هرچه ازنظر تکنیکی هم قوی و منطقی باشد، تأثیرگذاری نخواهد داشت و تئاتر دینی نیز نخواهد بود. اما زمانی که صاحب اثر به باور لازم از محتوای مدنظر خود برسد، برای محسوس‌نمودن این باورها باید ابزار تکنیکی و فنی کار خود را بشناسد. چنانچه بهترین ابزار و مصالح هم فراهم شود، اما خالق و سازنده، دانش استفاده از این ابزار و مواد را نداشته باشد، حاصل، مولودی ناقص و بی‌ارزش خواهد بود. هنرمندی که در عرصۀ دینی فعالیت می‌کند، به‌جز دغدغه و درگیری‌های محتوایی، باید بر تکنولوژی کار مدنظر خود نیز احاطۀ کامل داشته باشد. پس، هر زمان که بتوان مفاهیم مدنظر را به شکل‌ها و قالب‌های بیرونی تبدیل کرد، می‌توان گفت که تئاتر دینی شکل گرفته است؛ تئاتري دینی‌ که به‌دلیل کامل‌بودن چرخۀ تولید، در زمرۀ ناب‌ترین هنرها قرار می‌گیرد. زمانی که به تئاتر دینی از این منظر نگاه شود، تصور غیرحرفه‌ای‌بودن، ناکارآمدن‌بودن و سفارشی‌بودن تئاتر دینی نیز بی‌معنی می‌شود. تئاتر دینی باید از تمام وجوه تکنیکی درام بهره ببرد تا بتواند کارکرد واقعی خود را به‌دست آورد. تئاتر دینی باید به‌سمت ژانر‌بودن حرکت کند و در این مسیر، باید خود را اصلاح و تکمیل نماید. تئاتر دینی نباید ازلحاظ تکنیکی و فنی از گونه‌های دیگر عقب‌تر و ناقص‌تر باشد. از ویژگی‌های مهم‌ ژانر، مردم‌‌پسند‌بودن آن است. تئاتر دینی باید مفاهیم دینی را به فرم تبدیل کند؛ فرمی که سطح وسیعی از مخاطب آن را بپذیرد. تئاتر دینی باید مانند سایر ژانرها توان سرگرم‌سازی مخاطب را فراهم سازد تا در مرحلۀ بعد، مفاهیم درونی‌ را ازطریق نور، کلام، رنگ، حرکت و... منتقل سازد.

نتیجه گیری

 تئاتر انبانی خالی نیست که تئاتر را درون آن بریزیم و از جایی به جای دیگر منتقل سازیم. تئاتر دینی تئاتر دین‌مداران صرف نیست. تئاتر دینی تئاتری است که مفاهیم بلند دینی را به تار و پود خود تبدیل می‌کند.  به اميد روزي كه تئاتر ديني هم همچون مفهوم واقعي دين پيوند نزديكتري با زندگي امروزي برقرار كند و به مفهوم «تئاتر آئينه زندگي» دست يابد.  

                                                                                                                   پایان  

منابع: کتاب تاریخ تئاتر جهان اثر اسکار گ.براکت ترجمه ی هوشنگ آزادی ور_انتشارات نقره

مجله ی سوره ی مهر شماره ی 41

مجله ی صحنه شماره ی 58 و 59

کتاب در جاده ای به سوی کعبه اثر آتول فوگارد_ترجمه ی افسانه محمدی

مجله ی سینما رسانه

قران کریم

رهیافتی به تشابه دین و درام (مقاله ای از فهیمه سیاحیان)

وبسایت:www.noormagezine.ir

کتاب سینما از نگاه اندیشه جلد اول تا سوم _ انتشارات حوزه هنری