پیش در آمدی بر تئاتر پست مدرن
امروزه كمتر حوزهاي از علوم، فلسفه، هنر، ادبيات و مطالعات فرهنگي، اجتماعي، سياسي را ميتوان يافت كه در آن بحث و نقد و نظر در رابطه با «پستمدرنيسم» نباشد. موضوعات پستمدرنيسم،اجراهاي پستمدرنيستي و تئاتر پستمدرن در سالهاي اخير در دانشگاههاي معتبر جهان تا بدان حد مورد توجه قرار گرفته است كه واحدهاي درسي مستقلي ويژة اين موضوعات در دپارتمانهاي مختلف ارائه و تدريس ميشود. براي نمونه؛ دپارتمان تئاتر و ادبيات نمايشي كالج ابرلين در آمريكا، از سال 1990 ميلادي، درسي تحت عنوان «تئاتر مدرن و پستمدرن» را به واحدهاي درسي دانشجويان اضافه كرده است. همچنين، ارائه چند واحد درسي با عنوان «اجراهاي پستمدرنيستي» در دپارتمان «تئاتر و مطالعات اجرا» در دانشگاه ساري انگلستان، نمونة ديگري از اهميت دادن به موضوع پستمدرن در تئاتر و هنرهاي نمايشي است. از اين نمونه واحدهاي درسي در دانشگاهها و كالجهاي اروپا و آمريكا بسيارند. تدريس واحدهاي درسي فوق و مشابه آنها، براي دانشجويان موقعيتهايي را فراهم ميآورد تا درك خود از «پستمدرنيسم» و رابطة آن با «اجراهاي تئاتري» را مورد بررسي و آزمايش قرار دهند. ارائة چنين درسهايي به شكل مستقل، باعث بحثهاي جدّي و همهجانبه دربارة خلاقترين و تازهترين پيشرفتها در تئاتر و فرهنگ رو به گسترش هنرهاي نمايشي گشته، پستمدرنيسم را به مثابة يك فعاليت هنري و همچنين به عنوان راه و روشي براي درك هنرِ اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم مورد توجه قرار ميدهد. مسلماً، دانشگاههايي كه چنين واحدهاي درسي ارائه ميكنند، در كنار آن و همزمان، كتابخانههاي خود را با آخرين كتابها و مجلات در زمينة پستمدرنيسم و هنر پستمدرن پُر كردهاند، در نتيجه، مواد و اطلاعات لازم براي آموزش را در اختيار مدرّسان و دانشجويان قرار ميدهند. براي مثال، دانشگاه ساري انگلستان با معرفي بيش از 60 كتاب و مجلة تئاتري روز با دهها سايت اينترنتي معتبر، زمينة لازم براي رسيدن به دركي عميق و همهجانبه از تئاتر و اجراهاي پستمدرن را براي علاقهمندان فراهم ميآورد. نگاهي كوتاه به هنر پستمدرن گر چه ایده و مفهوم پست مدرنیسم براي اولين بار در دهة 1930 (در مطالعات فدريكو دو آنيس از اشعاري به زبان اسپانيايي) مطرح شد، «پستمدرنيسم به عنوان يك جريان هنري، در دهة 1940 توسط معماراني كه بر ضد ساختمانهاي كاملاً كاربردي و بيروح بهاصطلاح مدرنيستي برخاسته بودند، شكل گرفت. اين واكنش و اعتراض عليه عقلمحوري و كاركردگرايي (فانكشناليسم) دنياي مدرن كه ابتدا در معماري آغاز شد، بهتدريج حيطههاي ديگر هنري را نيز در بر گرفت و عاقبت وارد حوزة تئاتر و اجراهاي نمايشي هم گرديد. اشتاينر كويل در مقالة خود تحت عنوان «مضامين پستمدرنيته در مقايسه با معماري مدرن ميگويد: «در معماري پستمدرن سنّت، نفي نميشود، و يا برعكس نئوكلاسيسم، مورد پرستش نيز قرار نميگيرد. عناصر متعدد و متفاوت از ديگر ادوار و دورانهاي مختلف دستچين شده و در شكلي هجوآميز و طنزآلود در كنار هم قرار ميگيرند. در ادبيات به اختلاط و كولاژ يا آميزههايي از متون مختلف در كنار هم بر ميخوريم. فرديت و اصالت مؤلف با كاربرد نافذ متون ديگر و ارجاع فراوان به متون ديگر محو و زايل ميشود.» پستمدرنيته و پستمدرنيسم، 68 آغاز دورة پستمدرنيسم، آنطور كه نامش نشان ميدهد (پسامدرن / بعد از مدرن) به طور تاريخي تعريفشده نيست و اين اصطلاح كه از دهة 1970 سر زبانها افتاد و هياهو و سر و صداي زيادي به پا كرد، به قول رابرت كوهن، «بيشتر يك روش فكر كردن يا حتي فكر نكردن است تا يك دوره و زمان خاص. ««پستمدرن» يك تحليل كامل بر نميدارد، چرا كه پستمدرنيسم اساساً مخالف روش تحليلگرانه است. يك رويكرد پستمدرنيستي غالباً منطق و قطعيت روابط علت و معلولي را نديده ميگيرد و آنها را با انعكاسات موازي و حتي احتمالي و اتفاقي جايگزين ميكند. اين انعكاسات بنا بر گفتة كوهن دو نوعاند: «انعكاس خود، يعني آنجا كه يك اثر هنري به خود ميپردازد و انعكاسات گذشته، كه اثر هنري به آثار و الگوها و مدلهاي گذشته ميپردازد. اين بدان معناست كه در حالي كه مدرنيسم خود را از گذشته دور و جدا نگه ميدارد، پست مدرنيسم آن را با آغوش باز ميپذيرد، از آن كُد ميآورد و حتي آن را گردآوري ميكند و در كنار هنر امروز قرار ميدهد. بنابراين، ميتوان به طور كلي چنين نتيجه گرفت كه يك اثر هنري پستمدرن، بيش از آنكه دربارة «چيزي» باشد،دربارة خودش است ـ دربارة هنر. حتي ميتوان گفت كه يك اثر پستمدرنيستي ممكن است خودشكني كند. خودساختارشكني تا بتواند همانقدر كه اثر را ميبينيم، به همان اندازه ما را متوجه تناقض موجود در اثر می كند. در واقع هنر پستمدرن همان قدر كه دربارة ماست دربارة هنر هم هست. دربارة اينكه ما به هنر چگونه نگاه ميكنيم. به گفتة كوهن: «به همان اندازه كه يك اثر هنري پستمدرن اشاره به خود دارد و به خود رجوع ميكند، به همان اندازه خود را نقد مي كند.» تجربه پستمدرن در تئاتر در تئاتر، كه يك هنر عملي و اجرايي است، موضوع پستمدرنيسم ميتواند مستقيماً و به طور عملي درك شود. نمايش پستمدرن مستقيماً از تئاتر ضد رئاليستي سرچشمه ميگيرد، ولي بر خلاف بيشتر تئاترهاي غير رئاليستي و ضد رئاليستي، فقط به مقدار كمي از رفتار مدرنيسم يا مثبتگرايي اجتماعي آن برخوردار است. در حالي كه سمبوليستها و سوررئاليستها به منظور عيان كردن حقايق دنياي درون تلاش ميكردند و هدف اصليشان بيان و آشكار كردن سطح بالاتري از واقعيت بود و در حالي كه تئاتر اپيك برشت تلاشش بر آن بود كه دنيا را تغيير يا نجات بدهد، تا به يك جامعة والاتر دست بيابد، هيچكدام از اين اهداف مورد نظر هنر و تئاتر پستمدرن نيست، يعني اينكه در اين نوع تئاتر، نشان دادن سطح بالاتري از واقعيت و يا به تصوير كشيدن جامعهاي آرماني (بدون تناقض و تضاد) مورد نظر نيست. بنابراين، يك نويسنده يا كارگردان پستمدرن، احتمالاً، بيشتر به بيان و مطرح كردن نداشتن تداوم واقعيتي كه مشاهده ميكند ميپردازد تا به تلاش كردن براي يافتن سنتز، نتيجه و يا معنايي خاص. هنر پستمدرن، به طور كلي، اتفاقي بودن و متفاوت و متضاد بودن واقعيتهاي گوناگون در كنار هم را جشن ميگيرد و اساس خود را، نه بر منطق و قراردادها، بلكه بر عامل سورپرايز و شوك حاصل از بيارتباطيها قرار ميدهد. بسياري از اين ويژگيها را ميتوان مثلاً در نقاشيهاي جكسون پولاك كه به طور شانسي سطلهاي سوراخشدة رنگ را بر بوم نقاشي به حركت در ميآورد و يا در بريك دنس كه حركات در آن غالباً بداهه و پيشبيني ناشده است و يا در موسيقي جان كيج كه از اصوات نامرتبط كه فقط تعداد كمي از آنها برآمده از آلات موسيقي سنّتي است، يافت. كانالهاي تلويزيوني، با مونتاژي از لحظات واقعي و مستند، عنوانهاي خبري، پيامهاي بازرگاني، پخش گوشههايي از فيلمهاي سياه و سفيد قريحي، نماآهنگ، اطلاعيه، رقص، آرم كانال مربوطه، كارتون و... يك مخلوق عالي پستمدرنيستي است. به همين طريق، تئاتر پستمدرن نيز از نظر محتوا به يك موضوع خاص نميپردازد. بحث كردن در اين مورد كه پستمدرنيسم يك محتواي واحد را در بر ميگيرد، بر خلاف ويژگي آن است. نمايش پستمدرن، به آساني و بدون توضيح، از موضوعي به موضوعي ديگر و از زماني به زماني ديگر ميپرد و انتظار دارد كه تماشاگران خود، ارتباط و يا بيارتباطي آنها را دريابند. بر خلاف تئاتر رئاليستي و ناتوراليستي كه در آن شخصيتها داراي گذشته و شناسنامهاي مشخص هستند. در اجراهاي پستمدرنيستي، اشخاص (كاراكترها) شناسنامه دقيق و كاملي ندارند و حداكثر به هويت كلّي آنها (هويت ملي، مذهبي، نژادي و...) بسنده ميشود. تداوم نداشتن داستاني، كنار هم گذاشتن لحظاتي از زمانهاي مختلف (گذشته، حال، آينده) و حتي نداشتن تداوم همان لحظات، كه طبيعتاً نداشتن تداوم در شخصيتپردازي نيز به همراه دارد و اختلاط سبكها و شيوههاي اجرايي با استفاده از حركت، موسيقي، ديالوگ، منولوگ، با تأكيد بر تركيب هزلآميز سبكهاي مختلف بدون پايبند بودن به توضيح روابط منطقي يا بيارتباطي بين آنها، همه از ويژگيهاي اجراهاي پستمدرنيستي است. اوّلين تئاتر پستمدرنيستي مهم، بنا بر نظرية كوهن، يك پديدة هنري كوتاهمدت به نام «دادا» بود كه در سال 1916، درست پس از شروع جنگ جهاني اول، در كاباره ولتر در زوريخ سوئيس شكل گرفت. اگر چه خالقان «دادا» آن را تئاتر نميناميدند و هنوز اصطلاح پستمدرن رايج نشده بود، ولي اين جريان هنري كوتاهعمر بسياري از ويژگيهاي تئاتر پستمدرن را دارا بود. مل گوردان، منتقد هنري، دادا را چنين توضيح ميدهد: «دادا يك تركيب درهم (آشوبگرانه) بود از موسيقي «بالالايكا»، اشعار «ودكيند» تعدادي رقص، آوازهاي كابارهاي، دكلمههايي از نوشتههاي ولتر و جيغ و فريادهايي در محيطي آكنده از نقاشي و تصوير.» معروف است كه شاعر دادائيست،تريستان تزارا، با برداشتن كلمههايي از داخل يك كلاه، به طور اتفاقي، «شعرهاي شانسي» خلق كرد كه بهتدريج اين شعرها به اجراهايي شانسي و كابارهاي منجر شد و نمايش گونههاي دادائيستي شكل گرفت. دادائيستها، كه نامشان از باز كردن شانسي ديكشنري گرفته شد، خود را به مثابة عزيز دُردانههاي هنري برلين و پاريس در اوايل دهة 1920 ميديدند و اگر چه سبك دادا، بسيار كمعمر بود ولي مطمئناً باعث تحريك شدن تجربههاي تئاتر ابزورد كه وارث آن است شد. امروزه، پستمدرن در تئاتر، ادامه همان جريان تئاتر ابزورد است. در اين ميان، آثار دورة آخر ساموئل بكت كه در آنها تلاش براي دوري جستن از ويژگيهاي معنايي بيشتر به چشم ميخورد، ويژگي كلي تئاتر پستمدرن را بهخوبي منعكس ميكند. اگر چه بكت در همان آغاز نويسندگياش بيمعنا بودن و يا معناباختگي موقعيت انسان را در آثارش مطرح كرد، در دهة 1980، چشمانداز و ديدگاهش به فلسفة هيچانگارانه (نيهيليسم) بسيار نزديك شده بود. در يكي از كوتاهترين نمايشنامههايش به نام «Rockabye» در 1981 كه در آن تنها كاراكتر مرئي نمايش (پيرزني با چشماني درشت و چهرهاي سفيد و بيحس) در يك صندلي گهوارهاي تكان ميخورد و در طول نمايش فقط يك كلمه بر زبان ميآورد، ويژگي مورد بحث را بهخوبي منعكس ميكند. همچنين، از ميان آثار اولية بكت، ميتوان از «در انتظار گودو» نام برد كه در آن مونولوگ «لاكي» نمونه بارز و كاملي از يك مونولوگ پستمدرنيستي است. ولي تئاتر پستمدرن همچنين وامدار ديگر سبكهاي ضد رئاليستي مطرح در قرن بيستم است. از آن ميان، تئاتر اپيك يا تئاتر بيگانهسازي برتولت برشت، نه از نظر محتوا، بلكه از نظر شكل و فرم اجرايي منبع الهامبخشي براي تئاتر پستمدرن بوده است. اگر بكت يأس روشنفكرانه پستمدرنيسم در تئاتر را تحريك كرد، برشت، لذت پارادوي آن را تثبيت كرد. همانگونه كه نمايشنامههايش با شكستن ساختارهاي سنتي به سخنرانيهاي داستانپردازانه، و جدا كردن بازيگر از نقشي كه بازي ميكند روي آورده، تماشاگر را مستقيماً با موضوع از نظر فكري درگير ميكند. بنابراين، كارگردانها و نمايشنامهنويسان پستمدرن كه تحت تأثير برشت بودهاند، به وضوح و بيپروا تئاتر را به مثابة يك نماد كنايهاي از زندگي ميدانند كه به انعكاس واقعيتها و در همان حال، نظر دادن دربارة آنها ميپردازد. بسياري از تكنيكهاي تئاتري پسابرشتي و پسامدرني از همينجا سرچشمه ميگيرد. براي مثال، بازي نقش زنها توسط بازيگران مرد و بالعكس، خطي نبودن داستان و اپيزوديك بودن صحنهها و بهويژه، فرم تركيبي در تئاتر برشت يعني، استفاده از شعر، ترانه، موسيقي و حتي رقص، جملگي بر تئاتر پستمدرن تأثير گذاشتهاند. مسلماً، تئاتر پستمدرن داراي ويژگيهاي ديگري هم هست كه آنها مورد توجه برشت نبوده است. براي مثال، كمارزش كردن متن و پايبند نبودن به القاي موضوعي واحد و معنايي خاص در تئاتر پستمدرن، آن را از تئاتر اپيك متمايز ميكند. برعكس تئاتر اپيك، تئاتر پستمدرن تلاش نميكند كه ضد هيچ چيزي باشد. با اينهمه، به گفتة يوهاناس برينگر: «تئاتر پستمدرن با مسائل اجتماعي، سياسي و فرهنگي برخورد ميكند. براي مثال، آگوستو بوآل، اگرچه خود مايل نيست و نميخواهد كه به عنوان وارث پستمدرنيستي برشت خوانده شود، ولي در تئاتر، مسلماً بسيار به برشت مديون است و بسياري از ويژگيهاي تئاتر برشت، مانند به فكر وادار كردن تماشاگر و يا بحث كردن به جاي راه حل نشان دادن كه به مدت طولاني برشت از آنها استفاده كرد، مورد توجه بال نيز هست. ولي بزرگترين تأثيري كه برشت بر تئاتر پستمدرن گذاشته است، همانا در رابطه با فرم و زيباييشناسي تئاتر است. در دنياي پستمدرن، تئاتر داراي يك فرم هنري است كه هم روايتي است و هم غير خطي، هم فردي است و هم اجتماعي، تئاتري است كه از طبيعتگرايي ساده و كپي كردن زندگي روزمره دوري كرده تا واقعيتهاي پراكندة فردي و اجتماعي را پررنگتر كند.» پرداختن به تأثيرات بكت و برشت بر تئاتر پستمدرن خود نيازمند بحث های طولانی ای می باشد و در پايان، نياز به گفتن نيست كه پستمدرنيسم در تئاتر مورد انتقاد نيز قرار گرفته است، بخشي براي اينكه با تهاجم و بيمحابا نظامها و قانونمنديهاي مدرنيسم را به چالش ميكشد و بخشي هم براي اينكه اين اجازه را ميدهد كه هر كس به عنوان هنرمند اكنون ميتواند هر كاري را بكند و نام آن را هنر بگذارد. والتر ـ دي بانرد در مقالة خود در مجلة هنرها در سال 1983، پستمدرنيسم را «بيهدف، آنارشيستي، خودمحور و وجيهالملّه بودن» ميداند اگر چه اين نظريه ميتواند دربارة بسياري از آثار پستمدرنيستي صادق باشد، با اينهمه پستمدرن، تركيبي از سبكها و شيوههاي معتبر شناختهشده، به نظر ميرسد كه سبك عصر ما باشد. تئاتر نوين و جديدترين نوع تئاتر عصر ما، تئاتر واقعاً باز است. تئاتري كه درهايش را براي انعكاس به روي صداهاي گوناگون و حتي متضاد باز بگذارد. تئاتر پستمدرن يك تئاتر چندصدايي است.
منبع : پستمدرنيته و پستمدرنيسم، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، انتشارات نقش جهان.