استاد نظری

1.      فالگیر: سر ریسه لیف‌ها انداخته به گره چادر کُدری قهوه‌ای رنگش که مشتی اسپند پیچیده لای دستک‌های آن. پیشانی‌بند سرخش را سفت می‌کند و دست آفتاب‌سوخته‌اش می‌لغزد کف دست مشتری و خالکوبی آبی‌رنگش روی خطوط دست مشتری بالا و پایین می رود و نگاهش می دود  چشم‌ها و دستان مشتری و گاه ابروی راستش بالا می رود و خنده می نشیند روی زردی دندان‌هایش.

2.      پنبه‌زن: موهای کم‌پشتش که در شقیقه‌ها به سپیدی گراییده، روی گوش‌های بزرگش را پوشانده و طره ای از آن روی پیشانی آفتاب سوخته ای که دانه های درشت عرق از میان شیار های عمیق آن پایین می خزند، افتاده. پای چپ را فرو برده زیر برجستگی کپل راستش و پای راست را ستون کرده برای دسته ی پنبه زن. دست چپ را حمایل کرده بر گردن چوب و دست راستش میان پنبه ها و سیم می‌دود.

3.      دلاک: دست های سپید کشیده روی مهره‌های پشت مشتری می‌خزند و گاه بلند می‌شوند و ضربه‌ای می‌نشانند بر برهنگی شانه و کتف و کمر و با هر حرکت موهای مشکی خیس و براق، بر سرخی لنگ روی سرشانه‌ها می‌رقصد. دست راستش نرم آب بر سر مشتری می‌ریزد و دست چپ می‌خوابد لابه‌لای آشفتگی موها.

4.      آهنگر: چشمان وق‌زده‌ی سرخ، فرورفته در گودال چشمخانه که آب از گوشه های آن روان است. ساعد دست راست را می‌کشد روی دانه‌های عرق که پخش شده اند روی شقیقه‌ها و سر می‌خورند از کنار بینی و شوریشان لبانش را جمع می‌کند. پتک را که بر می‌دارد برجستگی بازویش چون رگ سرخ گردنش بیرون می‌جهد و با هر کوبش اندام ورزیده اش می لرزد. هر بار صدای جلز و ولز آهن گداخته در آب سرد گوشه ی چشمش را جمع می‌کند.  

5.      خانه‌دار: پیشبند را که آویزان می‌کند چشمش می سرد روی خشکی دستان سپیدش و  بریدگی سرخ روی دست راست. روبروی آیینه می‌نشیند، دستی بر دامن کوتاه لیمویی که به ران‌های درشتش چسبیده می‌کشد. قوطی کرم را روی میز کنار رژ قرمز بدون در می‌گذارد، با لبه‌ی آستین لک اینه را می‌گیرد و از گوشه‌ی چشم رو تختی را وارسی می‌کند.

6.       راننده: موهای مجعد که نزدیک شقیقه‌ها خالی شده و وصل شده به بلندی پیشانی‌ای که بریدگی عمیقی از بالا تا پایین ابروهای پرپشتش کشیده شده. پلک چشم راستش می‌پرد و بعد هر پرش بینی‌اش را جمع می‌کند. ساعد‌ها را به فرمان تکیه داده و سنگینی شانه ها را انداخته روی کنده‌ی آرنج و پاخا بین کلاچ و ترمز می‌دوند و شکم بزرگش را با گردی فرمان مماس می‌کنند. گه‌گاه با کف دست به دنده می کوبد و هلش می‌دهد میان شیار‌های مرتب.

7.      خیاط: عینکش را روی چشم جابه‌جا می‌کند، سر نخ را بین لب‌ها خیس می‌کند و خم می‌شود زل می‌زند به سوراخ کوچک سوزن چرخ. دست راستش موهای طلایی را می‌چپاند زیر چادر و دست چپ می نشیند روی دسته ی چرخ. پایش را می‌فشرد روی پدال فلزی و با دست راست پارچه را از زیر سوزن رد می‌کند.  

8.      مکانیک: دست سیاهش را می‌کشد به سرهمی آبی رنگش که سر زانو‌هایش خورد رفته و دوباره خم می‌شود و چشم می اندازد به آهن‌های در هم‌پیچیده‌ی درون کاپوت و دست می‌اندازد میان سیم‌ها و لوله‌ها. آچار را از جیب شلوارش بیرون می‌کشد و خودش را سر می دهد میان چال زیر ماشین.

9.      روسپی: دستش را فرو می‌کند میان موهای کوتاه طلایی رنگ که تا بالای کمان ابرویش می‌رسد و لب‌های سرخش را به  هم می مالد. پای راست را جلو می گذارد، کمر را قوس می‌دهد و تکیه می‌کند بر پای چپ. خنده را می نشاند روی لب‌هایش و دست راست را به سمت پژو سفیدی بالا می‌آورد.

10.  نجار: بازوهای کشیده و برجسته که رنده را روی چوب می‌رقصاند و هر تکان موهای مشکی بلندش را شوریده‌تر می‌کنند. الوار‌ها را روی شانه‌های درشت برهنه‌اش می‌نشاند و پشت مغازه، کنار دستگاه برش پیاده می‌کند.

11.  آرایش‌گر: تاپ لیمویی کوتاهش  از زیر پیشبند کوتاه نایلونی پیداست و ساق درشت سپیدش از چاک دامن سرمه‌ای رنگش بیرون افتاده. نگاهش میان موها و قیچی لی لی می کند و دستانش با مهارت موها را زیر و رو می‌کند. رنگ را در کاسه‌ می‌چلاند و آرام هم می‌زند و  می‌گذارد روبروی آینه و چشم می‌اندازد در آینه و با تکان سر موهای شرابی اش را پریشان می کند.

12.  رییس بانک: خط اتوی شلوار سورمه‌ای‌اش بندهای کفش‌های مشکی براقش را پوشانده. سرآستین پیراهن سپیدش از کت سرمه‌ای بیرون آمده و چسبیده به مچ دستی که خودکار آبی را روی کاغذ‌ها می‌لغزاند. تکیه می دهد به پشتی بلند صندلی و  سر کم مویش را به عقب می اندازد. بادی به غبغب انداخته و چای سفارش می دهد.

13.  معلم: با دو دست دامن روپوش سرمه‌اش را که از گچ سپید شده می‌تکاند و آرام عرض کلاس را قدم می‌زند. به نیمکت اول تکیه می کند و صدایش را در گلو می اندازد و می پرسد: سوال؟ ته چشمانش از دیدن دستانی که بلند می‌شوند می‌خندد، تا وسط کلاس می‌رود و مقنعه‌اش را مرتب می‌کند و با چشم اشاره می کند به یکی از دست ها که بلند شده و زمزمه می‌کند: بفرمایید.

14.  قصاب: موهای مشکی مجعد سینه‌اش از بازی یقه‌ی روپوش سفیدی که جابه‌جا با لکه‌های خون آلوده شده، پیداست. ساتور چاقوی بزرگی دست راست را بر پیکره‌ی گوشت آویزان فرود می آورد و تکه ای جدا می‌کند. ریش نتراشیده‌ی پرپشتش را با سر شانه می‌خاراند، با دست ساتور دارش کلاه سپید را روی سرش جابه‌جا می‌کند و ساتور را بر استخوان بزرگ روی سنگ مرمر سفید آغشته به خون می‌کوبد.

15.  بقال: ریش سپیدش را می‌خاراند و از روی شب‌کلاه سبز دست می‌کشد روی سر بی‌مویش، قوطی ریکا را می‌چپاند در کیسه لابه‌لای روغن‌ها و ماکارونی و بسته‌ی کوچک بیسکویت. انگشتان کلفت و کندش می‌کوبند روی دکمه های ماشین حساب و چشمش وزن پنیر را از روی ترازو می‌قاپد.

16.   پزشک: لبخند می نشاند روی لب‌هایش و دست بیمار را آرام در دست می‌گیرد، دست دیگرش سرمای گوشی را می سراند روی سینه‌ی او. ابروها را کمی درهم می‌کشد و گوش می‌سپارد به صدای تپیدن قلب. آرام از تخت دور می شود، صدای مرتب پاشنه‌های کفشش سکوت مطب را در هم می‌شکند. در حالی که شمرده توضیح می‌دهد، دست راستش خودکار را از جیب روپوش سپید را بیرون می‌آورد و روی کاغذ نسخه می‌لرزاند.      

17.  دستفروش: چهارزانو نشسته کنار گونی صورتی که بساطش را روی آن گسترده. صدایش را می اندازد در بینی اش و داد می‌زند برای مشتری و گه‌گاه جنسی را بلند کرده و دست مشتری می دهد و با چشمانی گرد شده زبان به تعریف می‌گشاید. چشمش می دود میان دست مردم و مالش را می‌‌پاید، رو بر می‌گرداند و در جواب درخواست تخفیف کسی ابرو در هم می کشد و رو ترش می‌کند.   

18.  کارگر ساختمان: قد بلند و لاغر با ریش ژولیده، دست‌های بزرگ گچ آلودش ماله را روی آجرها می‌مالد، دستان زخمی و پینه بسته‌اش آجری را روی هوا می‌قاپد و می‌نشاند بر ملاتی که هنوز خیس است. استانبولی را بر کتف می گذارد سرش را به پهلو خم می کند و پله ها را برای آوردن ملات دو تا یکی می کند.

19.    کفاش: کفش را میان ران پاها محکم فشرده و دستان چروکیده و پینه‌بسته‌اش سوزن را فرو می‌کند در زیره‌ی لاستیکی کفش. انگشت اشاره را در چسب فرو می‌کند و می‌مالد به کف کفش و ته چسب را با لبه‌ی زیره می‌گیرد. دستش را با کنار شلوار زخیمش پاک ‌می‌کند و برای خودش از کتری روی بخاری چای می‌ریزد.

20.  نویسنده: قلم را فرو می کند لابه‌لای موهای خاکستری که با گیره‌ی طلایی کوچکی پشت سرش جمع کرده. دست لاغر استخوانی‌اش را آرام می گذارد روی دسته‌ی کاغذ‌های سپید که کنار نوشته های به هم ریخته چیده شده و دست دیگرش چانه‌اش را می‌گیرد و نگاه خیره‌اش در دور دست ثابت می شود.  

21.  محضردار: به نظر 60 ساله می رسد، با موهای جو گندمی کوتاه و ریش سپید انبوه. دکمه ی کت و شلوار قهوه‌ای سوخته‌اش را که به برجستگی شکم بزرگش فشار می‌آورد باز می‌کند و خود را روی صندلی چرخدار رها می‌کند. عینک بزرگش را به چشم می‌زند و انگشت می‌اندازد لای دفتر بزرگ روی میز.

22.  نون‌خشکی: پسرک لاغر و سیه چرده سلانه‌سلانه تا کنار سبد زباله می‌رود و کیسه نان را به دست می‌کشد و پرت می‌کند میان چرخ دستی کهنه‌ای که دسته‌اش را با مشمع بسته و دست می‌کند لابه‌لای سبدها و سبد کوچک آبی رنگی به دست زن که از چادر بیرون آمده می‌دهد. سر بلند می‌کند و نگاهش را می دوزد به انتهای کوچه که زنی کیسه به دست می‌آید، چرخ را با دو دست هل می‌دهد و فریاد می کند: نووووون خشکیه.

23.  رمال: 50 ساله با موها و ریش‌های سپید و  بلند، رمل را در دست پرمویش می‌گرداند می‌ریزد میان سینی فلزی که جای جای آن با رنگ سیاه علامت‌گذاری شده. با دست چپ ردای سپیدی که از روی شانه‌های فربه‌اش لغزیده بالا می‌کشد. کتاب را باز می‌کندو به ابروهای بلند نا‌مرتبش چین می اندازد و دندان‌های سیاهش را نشان می‌دهد.

24.  مشاور املاک: کوتاه قد و فربه با موهای مشکی کوتاه. کاپشن چرم قهوه‌ای پوشیده و روی صندلی گردانش جلو آمده و دست‌ها را پهن کرده روی میز با هیجان از ملک دو طبقه ‌ی خیابان الف حرف می‌زند. دستش می رود میان کشو میز و کلید ها را بیرون می کشد و با سر یکی از آنها سرش را می‌خواراند و یا الله ای می گوید و بلند می شود.       

25.  نوازنده: انگشتان سپید کشیده‌اش روی سیم های تار سر می خورد. و موهای بلوطی اش که از زیر شال بیرون ریخته با حرکات آرام سر می‌رقصد. چشمن قهوه‌ای اش را می بندد و سر پایین می اندازد و آرام گوشه ها را زمزمه می کند و گاهی با گوشه ی شال اشک از چشم می‌زداید. 

26.  مهندس: متر را به کمربند قهوه‌ای شلوار لی تنگش آویخته. نقشه‌های لوله ‌شده از کیف چرمی‌اش بیرون زده. با دست راست بند کلاه ایمنی زرد رنگ را باز می‌‌کند و با دست دیگر با موبایل ور می رود. کلاه را که آویزان می‌کند، موهای خرمایی رنگش در آفتاب می درخشد.

27.  کشاورز: 40 ساله با قدی متوست و اندامی ورزیده، یک دست بر پیشانی پر چین نقاب کرده و دور دست را می نگرد و دست دیگر را به دسته ی بیلی تکیه داده که زیر پای راستش است. سر پایین می اندازد، پا را بر بیل می فشرد و و با دو دست بیل پر خاک را بلند می‌کند.  

28.  تایپیست: انگشتان استخوانی و با بندهای ورم کرده و تیره که بی درنگ کلیدها را لمس می‌کند. نگاهش میان سپیدی کاغذ و صفحه‌ی مانیتور بازی می کند. دست راستش گاهی ناخودآگاه کنار گوشش را می‌خواراند و گاه مقنعه مشکی اش را جلو می کشد.  

29.  رفتگر: نگاه خسته‌اش را دوخته به سر جارو که آرام زمین را نوازش می‌کند و دست راستش بالای دسته‌ی جارو را چسبیده و دست چپش کمی پایین‌تر را. دست پینه بسته اش کلاه بافتنی سبز را تا روی گوش‌هایش پایین می کشد، خم می شود و برگ‌های خشک را در کیسه ‌ی مشکی پر می‌کند و با آه کوتاهی کمر راست می کند.     

30.   سمسار: 80 ساله، لاغر و کوتاه قد. بر عصای سپیدی تکیه کرده و چون روحی سرگردان میان وسایل  عتیقه می‌گردد. گاه دستمال ابریشمین از جیب بیرون کشیده و گرد ظروف می زداید و گاه به آیینه ی خاک گرفته‌ای ها می کند.  

مریم خدیوی بروجنی