به نام خدا

In the name of God

 

نمايشنامه در یک پرده

Drama in one screen

 

17دي اون شب گرم زمستوني

Dey seventeenth of that warm winter night

 

نويسنده :

غزاله يراقي

Author

Ghazaleh Yaraghi

 

 

 

(اتاقي است ساده و شيك، دارای یک پنجره،یک تخت خواب و نیز میزکوچک؛برروي میزکنارتخت خواب  يك گلدان با گلهاي خشكيده قراردارد. در سمت راست صحنه چند تابلوی نقاشي بر روي ديوار نصب شده است. درسمت چپ صحنه هم يك مجسمه كنار چراغ خواب قرار گرفته شده است.

كامران و پروانه در حالي كه هردو در حال صحبت كردن هستند وارد مي شوند)

پروانه                      البته ميدوني  که آدما اون قدري كه حواسشون به نقش و رنگه ،

اصلاً به طرح و موضوع توجهي نمي كنن؟

كامران( آه می کشد و سرش را پایین می اندازد)آره ديگه ، كارروزگاره!روزگاری که با شوخیاش ادمارو بازی میده و اونارو مثه ارواح سرگردون می کنه.(کامران درحالی که لبخند می زند سرش را پایین می اندازد.)

( صحنه تاریک می شود و پس از لحظاتی دوباره روشن می شود. پروانه در حالی که با موبایلش حرف می زند وارد می شود.)

پروانه                        ببین من نمیخوام  همه چیزو بذا رم وسط سفره بعدشم بگم هرکی خورده خورده والا رودست خورده......

  سکوت

(پروانه راه میرود)پس سلیقه ها چی میشه این وسط؟.........سکوت....(پروانه به سمت پنجره میرود وسپس  زیر خنده میزند)خیلی خوب حالا اینقدرم جدی نشو .......باشه ...درضمن یادت  باشه چیزی یه وقت بیرون نره،  چون اینجوری دردسره بعدشم جونت در خطره!کامرانم گویا الان پشت دره پس خدافظی رفع خطره...میبینمت فعلا...(زنگ در به صدا در می آید)

کامران                                         نیستی خانوم گل؟

(صحنه تاریک می شود و پس از لحظاتی دوباره روشن)کامران و پروانه هردو کنار هم نشسته اند و مشغول نوشیدن قهوه سفید {شیرین}هستند)

پروانه                                     راستي كامران الان خوبي؟یعنی ...یعنی منظورم اینه که   خوشحالم از اینکه خوبی!

                                                     

كامران        ميدونم خانومیرفتارت اون قدري لطیف هست كه بتونم حرف و حقيقت دلتو حدس بزنم.برعکس رفتار من...!

پروانه                                              (كنارتخت مي ايستد) میشه بسه؟(هردو نگاه به هم می اندازند و می خندند)

(برای لحظاتی صحنه تاریک می شود تا اینکه پروانه و کامران شمع به دست ونیز در حال مجادله بر روی صحنه حرکت می کنند)

كامران      ( با تمسخر) حتماً باز هم از روي عشق و محبت پرسيدي؟ شايدم حرف دكترمه

        هان؟ببينم تو جز فلسفه ي چرندياتبافتن چيز ديگه اي به قلم موي ذهنت خطور نمي كنه؟

پروانه                   (كنار او روي تخت مي نشيند)تو فقط رفتارت نيست كه عوض شده ، تو وجودتم تغييره كرده ! اصلاً اگه چيزي يادت نيست، چطور بدون نگاه کردن به پشت  اون تابلوها تونستی خالقشون روکه منم حدس بزنی ؟ چطور آدما رو نمي شناسي اما چيزاي ديگه خوب يادته ؟ نميدونم شايدم نصف مغزت دچار فراموشي شده  نه ؟

كامران                                        (از جايش بلند مي شود) وايساوايسا... (باعصبانيت) آره من خيلي چيزا يادمه اصلاً همه چيز يادمه ، اما همون قدرم خيلي چيزارو سعی کردم فراموش كنم و يادشون نيارم ، يعني خودم نخواستم که به ياد بيارم!

پروانه                          كامران از ت ... (ازجايش بلند مي شود و به سمت يكي از تابلوهايش
مي رود سپس برمی گرددوبه کامران نگاه می کند) تو چرا داري همچين مي كني ؟ بس نيست... بس نيست اون همه بلا و دربه دري كه سرم اوردي ؟بابا ایول دم هنر بازیگری شما گرم...هنری که حتی دکتر هارم نسبت به تجربیاتشون به شک انداخت واونارو ترسوند که نکنه یه وقت  یه بیماری جدیدی باشه که اونا ازش بی خبرن؟

كامران                                   ( به سمت چراغ خواب مي رود)هه ... هه ... هه ! من  هنرپیشم یا تو که مدام نقش می کشی؟ !

باشه اما خودت خواستي ( به سمت پروانه مي رود) آره همه چيز خوب يادمه اصلا همه اتون راست میگین که من سالمم ،آره من سالمم.اما گویا تو خیلی نه...  تویی كه  اونروز بعد از تصادف تو ميدون محسنيه يه هو بالاي سرم ظاهر شدي و فكر كردي که نمي دونم چرا اون جایي!......پروانه مي خواستم فراموش كنم همه چیزو اما تو خودت بودي كه نذاشتي! اون روز من داشتم تعقيبت مي كردم (کامران به سمت تخت مي رود و روي آن مي نشيند) ميدوني به كجا رسيدم؟....پدرام گل فروش...!

(برق صحنه  می اید و با امدنش صحنه را روشن می کند.کامران شمع راکنار گلدان می گذارد وآنرا خاموش می کند)

(کامران لحظاتی به چشمهای پروانه خیره می شود، سپس دوباره عصبانی می شود و به حرفهایش ادامه می دهد.) داشتم می گفتم توماشينش نشسته بودي و نيشتم تا بنا گوشت بازكرده بودي! تازه چند شاخه رز قرمز هم تو دستت گرفته بودی...!

پروانه به سمت تخت مي رود، كيفش را برمي دارد، نگاهي تنفرآميز به كامران مي اندازد و در چارچوب در مي ايستد.

پروانه              من از عشق آموختم كه ذره ي بزرگي از مهرو عطوفت خدارو تو وجود عاشق ميشه ديد.ولی چه صد حیف که تو نه تنها عاشق نیستی بلکه ...(حرفش را می خورد و لبخند تنفر امیزی به کامران می زند)17 دي اون شب سرد زمستوني شب تولدت بود(نگاهی به گلهای خشکیده گدون می اندازد)اون گلاهم...پروانه که از آب شدن شمع دستش سوخته  است،ان را خاموش ،روی میز میگذارد و

 درحالی که قطره اشکی از چشمش جاری می شود,از صحنه خارج مي شود.

كامران تقويمش را از جيبش در مي آورد و شروع به ورق زدن آن مي كند.

کامران                     17  دی اون شب سرد زمستوني ، گرماي عشق او بهار رابه من                     هديه كرد و اين يعني تولدي دوباره... !

كامران(تقويم را روي تخت مي اندازد درفکر فرو می رود سپس به سمت پروانه می دود)

پروانه ... پروانه ...پروانه باتوأم صبر كن ( كامران از اتاق خارج مي شود)

لحظاتی صحنه خالی می ماند و تنها صدای کامران می اید.

کامران            بعضی وقتا عشق زیادم دوست داشتن رو اشباع و اون رو وارد محدوده ی غیرت می کنه که این خودش ظن و گمان رو بیشتر می کنه  ورابطه هارم خراب و خرابتر.هرچند دل معشوق رو پاکتر و پاکتر.

ازپنجره نور خورشید به داخل می تابد.كامران و پروانه   نیز وارد مي شوند.

پروانه                      البته ميدوني که آدما اون قدري كه حواسشون به نقش و رنگه ،

اصلاً به طرح و موضوع توجهي نمي كنن؟

                                                                                                                پایان